داشتم مي رفتم سفر و از همسرم خواستم که مثل هميشه بعد از
دعاش به عنوان نگاهبان من پيشونيم رو ببوسه.
و بعد سوار قطار شدم.
...
وقتي قطار به ته دره سقوط کرد.
همه مردند و من هم مردم.
از بالا تلاش دکترها رو مي ديدم.
بعد از 2 ساعت دکترها گفتند بي فايده ست و رفتند.
و من ياد بوسه همسرم افتادم. و در همين لحظه از بالا ديدم که نوری از
پيشاني من بيرون امد و به قلبم فرو رفت.
2 دقيقه بعد صدای فرياد پرستاری که بالا سرم بود رو شنيدم که دکترها
رو صدا مي کرد، اما صدای فرشته مرگ که کنار پرستار بود بيشتر بود که
با نگاه نافذش رو به من گفت: خوب از دستم در رفتي ها.
شانس آوردی که قدرت من از قدرت عشق کمتره.
نظرات شما عزیزان:
اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد
دل را سپردن تا ابد معنا ندارد
سر در گریبانم کسی هم درد من نیست
از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم
از فصل های دوستی من دل بریدم
این زندگی دیگر سرو سامان ندارد
دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد
دیگر نمی داند که را باید صدا زد
این قلب را تا کی به طوفان بلا زد
من باغبان فصل های انتظارم
تو خوب می دانی من اینجا بی قرارم
ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم
پاسخ:نفرین به اون کسایی که روی دلا پا می ذارن تا که می بینن عاشقی میرن و تنهات می ذارن نفرین به آدمایی که تو سینه ها دل ندارن عاشق عاشق کشین ، رحم و مروت ندارن
موضوعات مرتبط:
برچسبها: